
مقاومت در برابر شهوت، عزت است
در تذكرهها نوشتهاند كه: در بصره يك نفر بوده است الرجل المسكى مشهور بوده مردى كه هميشه بوى عطر از او طالع بود از بدنش نه لباسش دائما بدنش بوى عطر مىداد، با اينكه هيچوقت عطر استعمال نمىكرده، در كوچه كه رد مىشده است بوى عطرش همه را شاد مىكرده است به طورى كه در بصره الرجل المسكى منحصر به فرد بوده است.
علت اينكه اين شخص به اين مقام رسيده اين بوده (معنى عزيز را مىخواهم برايتان روشن كنم) كه در جوانيش خيلى زيبا و دلربا بوده است از پدرش خواهش مىكند سرمايهاى به او بدهد مشغول معامله گردد مقدارى جواهر يا چيز ديگرى تدارك مىكند در بازار مشغول كسب مىگردد روزى پيره زالى كه معلوم مىشود مأموريت داشته مقدارى جنس از او مىخرد آنگاه بهانه مىكند مىگويد: تو جوانى مىتوانى، اما من پير شدهام نمىتوانم اينها را ببرم ممكن است تا در خانه زحمت بكشيد تشريف بياوريد، جنس را بياوريد و پولش را بگيريد مىگويد خيلى خوب، جوان ساده بلند مىشود و قماش را همراهش مىآورد، وارد منزل مىشود تا وارد منزلش مىكنند از پشت در را قفل مىكنند، حدس مىزند كه خبرى هست به او مىگويد بفرمائيد بالا، مىبيند زن بسيار زيبا، لخت و عريان نشسته، تا اين بيچاره جوان وارد شد آن زن او را در بغل گرفت بوسيد، بيچاره جوان وحشت كرد گفت چكار مىكنى؟ گفت حرف نزن كيف بكن؟ اين جنس خريدنها بهانه بود، من مىخواستم به وصل تو برسم براى تو خدا خواسته، فرج شده، كسى در خانه نيست، هيچ مانعى نيست.
اجمالاً معنى عزت و ذلت را توجه كنيد هر كه باشد اينجا زانو به زمين مىزند، جوان، عزب باشد تمام وسائل هم فراهم باشد، هيچ مانعى هم نباشد، طرف التماس هم مىكند، اما كسى كه خدا به او عزت داده باشد مانند همين بزرگمرد ذليل شهوت نمىگردد.
سالى كه نكوست از بهارش پيداست از همان اول معلوم مىشود كه خداى عالم از عزتش به او داده بود، بالاخره چارهاى ندارد غير از اينكه مماشات بكند اظهار موافقت كرد گفت، خيلى خوب فقط چيزى كه هست احتياج به تطهيرى پيدا كردهام بروم تطهير كنم و بيايم گفت مستراح پائين است، رفت مستراح از سر تا پاى خودش را آلوده كرد، با اين منظره و گند كثافت آمد تا نزديك خانم شد، خانم بوى گند كه شنيد دادش بلند شد بيائيد بيرونش كنيد كه اين ديوانه است، رفتهايد ديوانه آوردهايد.
اجمالاً كلفتها آمدند اين جوان صالح را از خانه بيرون كردند و از اين شر عظيم نجات يافت، يك ساعت كه بيشتر نبود، آمد در خانه شستشو كرد خودش را پاك كرد چيزى نبود، اما شب كه شد در عالم رويا خواب ديد ملكى آمد نزديكش اولاً از او تشكر كرد و گفت: خداوند به خاطر كار امروزت از تو راضى و خشنود شد، بعد، از سر تا پا تمام بدنش را دست كشيد. هر جا كه دستش رد مىشد بوى مشك بلند بود تا آخر عمر بدنش بوى مشك و عطر مىداد، در برابر يك ساعت كه خودش را متعفن كرد براى رضاى خدا براى فرار از گناه، خدا چه عزتى به او داد، قربان جوانى كه خدا عزتى به او بدهد هيچ چيز ذليلش نكند، پول خلق را ذليل كرده بيشتر ذليل زن و شهوتاند نسائهم قبلتهم .
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسبها: <-TagName->